جاری شو سپردمت به جاده های رها...

تالار شهید آوینی بندرعباس در طول عمر شش, هفت ساله ی خود تاکنون میزبان تعداد زیادی از گروه های موسیقی و مجموعه موسیقی دانان و خوانندگان ایرانی جهت برگزاری زنده کنسرت و جشنواره های ساز و آواز و هنر بوده است که جا دارد از مسوولین هرمزگانی برای این امر تشکر کرد, منتها ابعاد هنر با طرفداری و حمایتهای مردم وسعت بیشتری پیدا میکند. هنرمندی که مخاطب نداشته باشد, بازخور احساسش را دریافت نکند و همینطور اگر انرژی هزاران طرفدارش نباشد نمیتواند خود را بسط دهد و متوقع باشد از خود آثار خلاقانه تر و پخته تری خلق کند. خود من یه آرشیو بیست کنسرتی تو دو سال گذشته از خاطرات اجرای زنده دارم که رفتم روی همین صندلی ها نشستم, لذت بردم خندیدم و شاد شدم ولی گاها هم ناراحت شدم.  نمیدانم چرا هرچه این حمایت مردمی بیشتر میشود, مسوولین نسبت به ما کم لطف تر و دندان گرد تر میشوند. شاید نتوان ارزش کارهای هنری را قیمت گذاری کرد ولی صرفا تجاری شدن این قضیه کمی غیرمنصفانه است. شیب نرخ بلیطها با افزایش زیادی مواجه است در صورتی که خدماتی که ارائه میکنند بی تغییر و نامحسوس مانده است.حداقل اگر افزایش قیمت وجود دارد قدمهای مهمتری در جهت استاندارد سازی و استفاده هرچه بیشتر از تکنولوژی های جدید در تالار برداشته شود یا اصلا در سطح موسیقی بومی و هرچه بیشتر شدن فرهنگ هنر دوستی مردم هرمزگانی تفاوتی بوجود می آمد. آموزشگاه و کلاس های ساز و آواز بیشتری دایر میشد, در اختیار جوانان مستعد ولی مستمند, فضا, مدرس و ابزار آلات موسیقی قرار میگرفت و در جهت شناخته شدن هرچه بیشتر حمایت میشدند.

با همه‌ی این تفاسیر وقتی شنیدم چارتار عازم بندرعباس است تصمیم گرفتم هرطوری شده حتی بدون همراهی دوستانم این اجرا رو از دست ندهم. آلبوم باران تویی از آندسته مجموعه هاست که همه‌ی اجزاء ش خوب است. از تنظیم تلفیقی سبک کلاسیک ایرانی و مدرن الکترونیک در آن گرفته تا کلام منطبق بر ادبیات اصیل فارسی اش که داستانهای عارفانه خود و مخاطبانش را روایت میکند, و همچنین صدای پخته و گیرای آوازه خوان آن یک ترکیب خوب و دلنشینی را ساخته است.

برای من چارتار با آلبوم باران تویی زمانی آمد که بسیار نیاز داشتم با راوی واژه هایش "احسان حایری" بهمراه "آرمان گرشاسبی" خواننده قوی آن فریاد بزنم و بخوانم و عارفانه ها را جستجو کنم... بسیار متعجب گشتم وقتی دیشب بلندتر از صدای زنده ی آرمان, صدای هوادارانی شنیده میشد که آنها هم فریادی در دل داشتند. چارتار این را خوب فهمید که در صحنه ای و در شهری حضور دارد که مردمش سلیقه موسیقیایی متفاوتی دارند و فرق بین کار خوب و بد را میدانند...

با آرزوی موفقیت‌ برای چارتار جوان, امیدوارم اوج این افتخار به فقط آلبوم باران تویی منتهی نگردد.


The Next three Days

The Next Three Days

دیشب رو باید زود می خوابیدم. یعنی 6 شب هفته رو باید زود بخوابم تا صبح ها وقتی ساعتم زنگ می خوره به زمین و زمان فحش ندم و همه ی هویت کاری و انتخاب های زندگیم رو زیر سوال نبرم و بتونم حداقل قدرت جسمانیم رو برای گذروندن یک روز کامل و سر و کله زدن با 1200 همکار محترم و یا محترمه رو حفظ کنم و خودم رو سر پا نگه دارم. ساعت 12 بود و من تصمیم گرفتم مثل همیشه یک فیلم 2 ساعته رو در چهار مرحله ی نیم ساعتی طی 4 شب متوالی ببینم. اما دیدن فیلم "سه روز باقیمانده ( بعد )" از حد مجاز زمانی 30 دقیقه ای اش گذر کرد و من تا حوالی ساعت 3 در خود فیلم همراه با کارگردانش سیر می کردم. خیلی لذت بخش بود. ژانر درام و جنایی که هر دو مورد سلیقه ی فیلم بینی من هست، در کنار هم قرار گرفته بود. در این فیلم راسل کرو نقش معلمی را بازی کرده که سعی دارد همسر زندانی‌اش را که بی‌جهت به‌ مرگ محکوم شده است را با فراری دادن او از زندان نجات دهد. چیزی که من رو در همان ابتدا به دیدن ادامه ی فیلم ترغیب کرد این بود که راسل کرو معتقد بود، به همسرش. به بی گناهی او. و جواب نا امیدی های شدید او را با این جمله می داد: همه چیز درست و رو براه می شود. جمله ای که ما هم در روزهای سخت و ناامیدی ها، برای دلداری دادن، زیاد به کار می بریم و یا از دیگران می شنویم ولی تعهدی در قبال اتفاق افتادنش نداریم...

راسل بعد از تلاش زیاد برای اثبات بی گناهی همسرش، تنها راه نجات او را فراری دادن او از زندان دانست و با روش های جالبی نقشه ی راه طراحی کرد و همسرش را در عین ناباوری ما که تمامی فیلم های جنایی و اکشنمان، این پلیس است که موفق میشود، از دست پلیس گریختند و به یه جای دور فرار کردند . او در قبال رو براه کردن اوضاع مسئول بود و به خوبی ناامیدیِ مطلق همسرش را به امیدواری تبدیل کرد.
اگر که می خواهید یک فیلم خوب، با بازی بازیگرانی خوب، و با احساس رو تماشا کنید که متوجه گذشت زمان هم نشوید شاید "سه روز بعد" گزینه ی مناسبی باشد.

No title

کاش دست و دلم بهتر همدیگر را می شناختند٬ آن وقت راحت تر می نوشتم. الان دلم می داند که می خواهد خالی شود اما دستانم نمی دانند چگونه از دردهای دلم بنویسند که او آرام بگیرد. هروقت وابسته‌تر می شوم تنهاتر هستم. این دیگر چه جوور رسمش است خدا؟؟؟

سِند تو آل

علاوه بر٬ برو بچه های ویترین مغازه‌ی ایرانسل٬ هنوز دوستانی دارم که گه‌گاهی پیامک‌های همگانی ارسال می‌کنند. بدون اینکه کوچکترین زحمتی به خود بدهند تا اسم فرستنده ی قبلی را حذف کنند و یا حتی نمی کنند، عبارت (Send to All...) را پاک کنند. البته شاید با خود فکر می کنند اگر این جمله ضمیمه ی پیامشان نباشد، سوء تعبیر از طرف گیرنده ی این پیام بوجود می آید و به دنبال آن پیامد های حاشیه ای دیگر را باید یکی باشد که با دسته بیل جمع آوری کند. قاعدتا باید متن نامه یه اطلاع رسانی همگانی باشد و یا تبلیغاتی را دنبال کند تا بتوان به همه ارسالش کرد اما پیامکی که من گرفتم هیچ کدام از این دو گزینه ی بالا نبود. یه پیامی شبیه به این : چقدر تلخ است بعد از سالها نیمه ی گمشده ات را کامل بیابی...
اما من فکر می کنم در این زمانه باید بگوییم، خیلی تلخ تر است که اگر بعد از سالها تکامل، به دنبال نیمه ی گمشده ات بگردی... نمی دانم چرا روایت عشق و عاشقی تا به این اندازه تغییر کرده است. احتمالا صاحب و ارسال کننده اس ام اس یکی از بچه ها و اصحاب کهف باید بوده باشد که هنوز معنی عشق های اسطوره ای را می داند. 
نمی دانم روشن فکری اصول اخلاقی را نمی شناسد، یا آنها که به این اصول پایبندند دارای فکری بسته هستند؟؟؟ به کررات با انسانهای کامل و متاهل مواجه شده ام که تحت این عنوان روشن فکری، اصلا به اصول خانوادگی خود پایبند نیستند و بعد از مدتی همین از قول خودشان روشن فکر بازی ها باعث می شود چندین معشوق یا معشوقه پیدا کنند. و کاشفانه اعتراف بکنند که در ازدواجشان اشتباه کرده و نیمه ی گمشده شان را در دیگری پیدا کرده اند. نمی دانند که از این طریق خود، انتخاب، اراده و تصمیم خود را زیر سوال می برند.
راستش را بخواهید اصلا از این پیام خوشم نیامد. چون هیچ هدفی را دنبال نمی کرد. این اطلاع رسانی همگانی باری را منتقل می کرد که دیگر برای هیچ کس در این زمانه ملموس نیست...

۹۰

مطمئن نبودم کلمه ی عبور یادم مانده باشد. اما مدیریت وبلاگ هنوز نشان می داد که من حق استفاده و عبور از سد فیلترینگ رو دارم. البته نه فیلتر امنیتی... فیلتر غبارگرفتگی و تعطیل شدن وبلاگ های به مدت طولانی دست نخورده.

خوب شانس دوباره به روز شدنش را مدیون یک اولتیماتوم دوستانه است. اگرچه سیخونک های زیادی از این ور و آن ور برای این منظور به بدنه ی اصلی اش وارد می‌شد ولی این اتمام حجت را کم داشت تا به صف اول وبلاگ های به روز شده ی یکشنبه٫ ۹۰.۱.۷ هجوم ببرد.  

جدایی آقای X از سیمین هم بی تاثیر نبود.  

بهانه ها همیشه موجه اند. چه در جهت مثبت حرکت کنند و چه مهر تاییدی برای منفی ها باشند. به خاطر بودن تمامی این بهانه ها٫ هم اکنون پیام تبریک سال نوام را از طریق وبلاگ منسوخ شده ام دریافت می کنید. 
پیروزی٬ پایداری و بهره وری همه ی مجازی زیستان را آرزومندم.