بازهم نگران از اینکه در نظر استاد شناخته نشدهام وارد کلاس میشوم، میگوید باید درس خوانده حاضر شویم تا بتوانیم در مباحث جدید شرکت کنیم.
از آنجایی که به درس خواندن تفریحی عادت کردهام، باز هم خالی از اطلاعات جدیدی که کتاب به آدم میبخشد، حاضر شدهام. آخر نمیدانم چرا وقتی احساس کنم صحبت کردن وظیفهای برایم شناخته می شود، نمی توانم این احساس وظیفه را تحمل کنم و خود را مقید نمی بینم حرفی بزنم...
نمرههای مثبت را با لجبازیم از دست دادهام...
آنروز هم نا امید از تلاشی برای برجسته ساختن خودم احساس بدبختی میکردم و منتظر مانده بودم اسمم را صدا کند حاضریام را بزنم تا به مواخذه ی خود بپردازم...
نام خانوادگیام را میشنوم، آن هم دوبار... شاید می خواست بگوید دیگر فرصتی ندارم و 5 نمرهی کلاسم را از دست دادهام. اما نه زبان رفتارش چیز دیگری میگفت. متوجه شدم برایش سوالی پیش آمده، آن سوال چیزی نبود غیر از اینکه آیا من همان خانم مقاله نویسم؟
روح به جانم برگشت، تبسمی روی لبانم نقش بست ، برای اولین بار کسی مقاله نویس خطابم می کرد.
او توضیح داد که در ابوموسی بوده است و روزنامهای را ورق می زده که متوجه اسم من میشود، مقالهام را میخواند و نامم را به خاطرش میسپارد. که به مثابهی یک خوششانسی یا خیلی احساساتیتر، یک معجزه برای من محسوب میشود.
نوشتن خیلی راحتتر از گفتن است، خیلی از جملات اصلا گفتن ندارند!
من که قبلا گفتم قلم زیبایی داری اگه کم حرف میزنی ولی خوب می نویسی تبریک میگم بهت
خسته نباشید
مطالب جالبی دارید
تبادل لینک میکنید
فقط با رنک بالای 1 یک تبادل میکنم
مرکز دانلود برنامه وکرک
http://www.tafrihi.ir
اخباربازیگران هالیوود وایران
http://blog.tafrihi.com
-----------------
اینها با هر رنکی
جدیدترین عکس های خنده دار
http://fun.tafrihi.com
جدیدترین اس ام اس
http://sms.tafrihi.com
خبر بدید
بای
عزیزکم
راستش دل منم یه لحظه ریخت!
چقد دلتنگ خودت و نوشته هات بودم. اومدم شاکی وبلاگتو باز کردم که بگم پس چرا آپ نمیکنی که دیدم آپ کردی...ممنون
به امید دیدار
حرف زدن = ایستادن
فکر کردن = راه رفتن
نوشتن = دویدن
و البته خلق یک اثر هنری پرواز کردن است