دیوار بزرگ چین
چندین سال پیش طرفداران پرو پا قرص پیشگویی در مورد آینده، من را مجاب کردند که بد نیست کمی در مورد آیندهام بدانم. برایم تجربهی خاصی محسوب میشد پس بران شدم که فنجان قهوه را بنوشم. فالگیر برایم آرزوی سفر به هندوستان را دیده بود٬ همهی حرفهایش عجیب بود نمی دانستم این اشکال مبهم در فنجان قهوهام به این اندازه حرف برای گفتن داشته باشند. اما حضور یک فیل که نشان از تمایلات من برای سفر به هندوستان می بود دیگر قوزبالا قوز بود.
هیچگاه به هندوستان فکر نکرده بودم تا زمانی که فیلم فریاد مورچه ها به کارگردانی محسن مخملباف را تماشا کردم. این فیلم نمایان گر یک سفر عرفانی به هند بود. به دنبال اعتقادات گشتن... افکار پریشانم در مورد این فیلم نمی توانست آرزوی سفر به هندوستان را در من تداعی کند، چون من به اندازه ی شخصیت اول داستان عرفانی نیستم.
یک ماهی می شود که برنامه ی سفری برای تابستانم را طراحی می کنم . و نهایتا به دیدار از فرهنگ و تمدن ریشه دار چین علاقه مند شدم و هرچه به موعد رفتن نزدیک تر می شود، آرزومندی ام برای بازدید از چین و امپراتوری خاص اش بیشتر می گردد.
آیا می توانست به جای فیل طرح یک پاندا در فنجانم نقش گرفته باشد؟ یا شاید کائنات هوشیاری خودشان را از دست داده اند؟؟؟ دلم راستگوتر است یا فنجانم؟
پ ن 1: چین مرکزی زیستگاه پاندا است و نام پاندا مترادف با نام کشور چین بوده که این جانور را به عنوان یک گنجینه ملی خود تلقی میکند.
امروز تنبیه شدم٬ گشرهای دریا خیلی باهوشند. آنها تلافی ناشکریام را به جا آوردند...
دیگر یاد گرفتم به توان بی نهایت غر نزنم! اما نمی شود... واقعا چرا اینجا ایران است؟
نه! حتی اگر تمامی ساق پایم را هم شکاف دهی٬ بطوری که ۲۵ تا کوک بخیه هم نتواند چارهاش کند. نمی توانم نارضایتیم را به زبان نیاورم.
سالها میشنیدم که میگفتند٬ عجب دختر بندریای هستم که شنا نمیداند. جواب سوال را نمیدانستم آخر بندری بودنم چه ربطی به شنا داشت؟ آیا میپنداشتند که حاشیه نشینی دریا به تنهایی میتوانست من را شناگر تربیت کند؟...
نمیدانم از کجا عشق ورزیدن به صدا٬ امواج٬ ماهیان٬ مرغان و دیگر مخلفات دریایی را فرا گرفتهام. اما چه حیف که نمیتوانم تفریحاتم را در آن تمام کنم.
تو فکر یه سقفم٬ برای تو ای دریا...
پ ن: عکس از فتوبلاگ مجید جمشیدی