از تئاتر نوشتن٬ برایم سخت است چون نه تخصصی در این زمینه دارم. نه سر رشتهای٬ طنابی چیزی... تنها ۶ ماه است که صحنه را دیدهام. آن هم به لطف پیشنهادهای مکرر برای از دست ندادن نمایش «تنها سگ اولی میداند که نامش طولانی است».پس خیلی نو با هنر تئاتر آشنا شدهام. بعد از آن سِن برایم دقیق شده بود. و هر تماشاخانهای که از سر میگزراندم تنها حس مقایسهام کار می کرد و میکند تا زمانی که به افکارم اطلاعات مشخصی در موردش وارد نکنم. اما این مقایسات کار دستم داده است. در هر صورت غر میزنم چه این نمایش در مقابل نمایش پیشین خوب باشد چه بد... نظرهایم چون کارشناسی بی اطلاع فقط شبیه به غرولند می ماند. به طور مثال بعد از اینکه در کشور پیشرفتهی چین اجرایی را شاهد بودم که در آن ۱۰ها تئاتریان چینی با هماهنگی خاصی صحنه را تداعی میکردند و به دست تکنولوژی و استفاده از تصویر٬ رنگ٬ پارچه و در نهایت نورپردازی قوی٬ تجربه ی نمایش سه بعدی را برایم زنده کرده بودند٬ بلافاصله وقتی در شهرم٬ فرهنگسرای طوبا جشنوارهای از نمایشها را از سر میگذراند٬ چشمان مقایسهگرم به صحنهی خشک و خالیشان دوخته شده بود و تنها ایدهام این بود که چقدر این سِن مظلوم واقع شده است. و همینطور چقدر هوش اجتماعی را به فردیاش ترجیح میدهم. و این نوع از غرولند٬ چه کشفهایی میتوانست در بر داشته باشند مانند آن آثاری که از نمایش قبل به جا مانده بود٬ تا به صحنه حس و حالی علاوه بر بازی نمایشگران ببخشد.
به هم ریختن ساعت خوابم از اول تابستان تا بدین روزها که آخرین روزهای شهریور است٬موجب اعتراض شده و صدای خانواده را درآورده است. بیشتر از همه مادرم است که دلش برام تنگ شده و از من میخواهد همگام با آنها خواب را بر خود چیره کنم. تا زمانی که بیدار هستیم را باهم بگذرانیم و همینطور نا سلامت بودنِ تابستانِ گرم و خانهنشین بودنش را یادآورم میساخت. اما آرامش گرفتنم از شبها٬ کفه را برای ارغاب بیدار ماندن من سنگینتر کرده بود. علاقهام به عملیات هیجانی و سورپرایزی کمکی بود تا راهی بیاندیشم و این شد که تصمیم گرفتم یک روز تمام خواب٬ را امتحان کنم تا بتوانم صبح امروز خیلی زودتر از خودشان بیدار شوم. و با حضورم به همراه یک صبحانهی مفصل٬ انرژی یک روزشان را بسازم. این روز٬ روز شانس من است هم تاریخ با روز میلاد اسنادیام.
این یک جمله است. «هر یک از ما باید از خود بپرسیم برای حفظ نام خلیج فارس و دفاع از این دریا چه کردهایم؟» ... وقتی بروشور را ورق میزنم این دو جملهی٬ یکی خبری و دیگری پرسشی را میبینم. که به ظاهر اولی خبر از دومی میدهد. بعد از اینکه در آن جشنوارهی(...) هوش جمعی را از ایرانیان طلب میکردم٬ اینک نام ۳۴ بازیگر بر روی این بروشور نوشته شده بود. جادوی فکر هر روز خودش را بیشتر به من نزدیک میکند و من این خودنمایی اش را به فال نیک میگیرم آنهم در چنین روزی... نمایش رویاهای خلیجفارس گوشهای از مبارزات و حماسههای مردم استان هرمزگان را به گفتهی نویسندهی بروشور قرار بود اجرا کند٬ که خدا خیرشان بدهد که با اجرایشان٬ موجب شدند حس بهتری نسبت به آن جشنوارهی کذایی پیدا کنم. این قدرت مقایسه در مناقصه است٬ آیا؟ که منجر به موفقیت آیتم بد از بدتر میشود؟
تماسی که مدتها منتظر برقراریاش بودم٬ با انجام گرفتنش صحهی محکمی گذاشت بر انتخاب درست امروزم به عنوان روز شانس... سه یا چهار مورد دیگر همچون٬ پیشنهاد حضورم در کلاس داستاننویسی... استارتِ رقم خوردنِ طرحی دیگر برای این خانه... دعوت شدنم به نگین مهمانیای به نام عروسی... و دریغ نداشتن این پست برای تکمیل روزم... و بهمراه فاکتور گرفتن از تماشای حماسهی نیاکانم٬ همه گواهی محکم برای ادعای خوششانس بودنم در این روز است.
البته این به هم ریختن ساعت خوابت رو من شدیدا دوست میدارم. بازم مرسی
فرصت ناب کبوتر شدن از آن من است
زاده روح منو طبع غزلخوان من است
درود بر شما
از شما دوست گرامی دعوت می کنم تا از خلوتکده ام با نام "فرصت ناب کبوتر شدن" حاوی اشعار حقیر دیدن فرمایید.
روزگاری پر از تغزل برایتان ارزومندم...
ایام بکام
www.taafaa.blogfa.com
سلام حالا رویایی خلیج فارس بد بود یا خوب من که سر درد گرفتم افسردگی هم از اجرای دیشب تو چطوره؟
خوب سردرد را که نه٬ نوش جان نکردم... اما تنها خوبیش این بود که حسم نسبت به آن اجراهایی که خیلی بد در ذهنم نقش بسته بودند بهتر شد.
البته قبل از شروع سیا بازی راستش از اینکه سن دکور را به خودش گرفته بود خوشحال بودم. اما کو حماسه؟...
سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق
هر که قدر نفس باد یمانی دانست
ادامه بده...
حتمآ. ممنون که سر میزنی...