چهارگانه ی ضربدری

× تهِ دروغ گوهاست. می دانم که باور دروغ راحت تر است. آنها هم می دانند و هی دروغ می گویند تا حرفشان خریدار داشته باشد... می‌خواهد من باور کنم تمامی نقشه هایی که تا الان بازی کرده٬ برای این بوده که فکر می‌کرده من ماتمش دارم!!! و ممکن است عاشقش شوم!!! دروغ تازه پرده‌برداری شده‌اش این است که او عاشقم است، اما مشکلی سر راه هست. او سرطان دارد. برای همین برایش مهم بودم. من مثل بقیه نبوده ام و تند تند دروغ می گفته تا ازش بدم بیاید... این آخرِ توهمات یه مزاحم تلفنی باید باشد!!! آیا واقعا توهم عشق اینچنین لاف زن بار می آورد آدمیان را؟

× واقعیات انگار قدرتشان کمتر است تا باورها را به خود معطوف کنند. هرچقدر هم که زور بزنند باز هم دم آخر می‌فهمیم که حقیقت چه می گوید. و همیشه هم در انتها فقط خود می‌مانیم با بیت «چقدر زود دیر می‌شود»ِ قیصر... چه سالی بود سال 86! ای کاش خیلی زودتر از اینها دیر می شد. تا از هر روزی که می گذشت می توانستم برای عملیات چسب زدن فشردگی های دلم استفاده کنم! حیف روز های از دست رفته...

× رفتارشان از عَمَله های سر چهار راه اتوتاژِ خودمان بدتر است. آنها حداقل می دانند با یه لیدی طرف هستند، و برایم اینکه تشخیص بدن از چه قماشی ام کافیست. و بعد از عملیات تشخیص اگر به اشتباه مرتکب شوند یا نشوند در هر صورت دل ما خنک است. خیلی راحت تاوان اشتباهشان را پس می دهند، چون اغلب مهاجرند و جویای کار و من هم بومی ای هستم با زبانی دراز...  اما این پلیس ها را می گویم که بی اخلاق اند و بی رفتار! و حتی نگاه نمی کنند که رنگ پریده تر و شلخته تر از این نمی توانستی باشی که نشان بدهی مسافری و خسته!  وشاید نشستن لب پل خواجو و چشم دوختن به خشکی های زاینده رود بتواند مرهمی برای رنجوری هایت باشد. با لحنی هراس برانگیز اولا حفظ حجاب را متذکر شدن این برادران ارزشی و دوم اینکه فرمودن "درست بشین. گفتم یکم موهاتو بپوشون. نه اصلا پاشو. آره پاشو از اینجا برو خونتون .نشستی چیو نگاه می کنی... گفتممممم پاشو" ..... اگر خانواده ام قدم زدنشان تمام نشده بود. حتما یا او را از پل پرتاب می کردم پایین یا خودم را... آخر تابلوی دخترها لطفا لب رود نشینید را کجا زده بودند که من ندیده بودم؟ چشمام چه کمسو شده...

× امروز و فردا کردنش نمی تواند کمکی کند. جدی جدی دارد می رود. سفرت بخیر...


نظرات 7 + ارسال نظر
سیـــ وش جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:24 ب.ظ http://spakseresht.com

رفتنی ها میروند!
و خاطره ها، غم ها و تنهایی را جای میگذراند برای ما

رفتن آسونتر ِ یا جا موندن؟

a. جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:03 ب.ظ

یک پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایانه...
مگه این تابلو رو ندیدی، سرتاسر ایران زدن.. ( لطفا دختر نباشید)

پایان٬ پایان‌ است... رسیدن به آخر همه رقمش ضد حاله...

شهره جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:44 ب.ظ

اولا که خیلی دوس می دارم که تند تند آپ میکنی
دوما ۲ بار خوندم متنو
سوما تلخ بود این یادداشت اما کشش داشت
و در نهایت دوست دارم خیلی زیاد

منم دوست دارم... مرسی که میای سر می‌زنی .

تردید جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:51 ب.ظ http://www.alone-nm.blogsky.com

سلام ...
از آدمایی که به حجاب گیر میدن متنفرم ... اونا قدرت تشخیص کثیف با پاکو ندارن ...
همیشه قبول دروغ شیرینتر از قبول واقعیته ... به نظر من ...

سلام...
قدرت تشخیص هیچی رو ندارند!!!

REZA شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ق.ظ http://mohajereshiraz.blogsky.com

اتفاقا برای دخترها راحتتر کار پیدا میشه! این سایتهای کاریابی رو گشتی؟ راستی انگلیسی و تحصیلاتت چطوره؟

برعکس می‌گی که؟ کجاست کاری که بخوای سخت هم پیداش کنی؟؟؟

a. شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:32 ب.ظ

The teardrops which you will see
flowing from our eyes
you should never believe
signs of despair.
They are only promise
promise for Fight.

علیرضا دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ق.ظ

پریشانی بیان
پریشانی روح
پریشانی قلم
پریشانی فکر...
همه و همه توی نوشته هات موج میزد!!!!
هم دوس داشتم , هم نداشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد